بانوی من!
هرجا هرچه از کربلا شنیدم، نام تو کنارِ همه نامها بود.
هرگاه، هرچه پرسیدم، پاسخش تو بودی.
پرسیدم: «بچهها؟»
گفتند: «عمه زینب کنارشان بود.»
پرسیدم: «زنها؟»
گفتند: «بانو، سنگِ صبور غمهاشان بود.»
پرسیدم: «حسین؟»
گفتند: «خواهر، همپای او بود و همرازش.»
پرسیدم: «سجاد و اسیران؟»
گفتند: «پرستار کربلا، التیامبخشِ دردهاشان بود.»
پرسیدم: «یزید؟»
گفتند: «فرزند فاطمه و علی، پایههای کاخ ظلمش را درهم شکست.»
پرسیدم: «کربلا؟»
گفتند: «در کربلا میماند، اگر زینب نبود»
و اینها همه تو بودی و من فهمیدم هرجا هرکه نام از عشق میبرد، تعبیرِ شاعرانهای از تو میکند.
فهمیدم کودکان حرم بعدِ تو بار دیگر یتیم شدند و زنها بار دیگر غریب.
فهمیدم زخم سجاد، نوازشِ دستانِ مهربانِ تو را میطلبید و حسین، اهلبیتش را به شهامتِ پنهان در کلام تو سپرده بود.
بانوی کربلای عشق!
طراوت نام تو، ذکرِ خشکی لبهای من است!
اکنون باور من جز این نیست که:
«شیعه می پژمرد، اگر زینب نبود»