۱۳۹۶/۱/۲۵   2:5  بازدید:5136     ویژه کودکان و نوجوانان


داستان ذوالقرنین

 


سْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

ذوالقرنين که خداوند تبارک و تعالى در قرآن نام برده است: 


قالوا يا ذاالقرنين ان ياجوج و ماجوج مفسدون فى الارض‏(1) 

شيخ صدوق داستانى جالبى را حکايت مى‏کند که ذوالقرنين با لشگر فراوانى از بيابان عبور مى‏کرد مردى را ديد مشغول نماز است و به عظمت ذوالقرنين توجهى نکرد ذوالقرنين از بزرگى روح او تعجب کرد پس از تمام شدن نمازش به او گفت: چگونه با ديدن بزرگى دستگاه من نترسيدى و به حال تو تغيير پيدا نشد. 

عرضه داشت: با کسى مشغول مناجات بودم که قدرت و لشگرش بينهايت است ترسيدم از او منصرف شوم و به تو متوجه گردم از عنايتش محروم گردم و ديگر دعايم را اجابت ننمايد. 

ذوالقرنين فرمود: اگر همراه من بيايى تمام خواسته‏هايت را اجابت مى‏کنم پير مرد گفت: من حاضرم همه جا با تو باشم به شرط آن که چهار چيز براى من ضمانت کنى: 

اول: سلامتى که دارم هيچ وقت مريض نشوم. 

دوم: نعمتى که دارم هميشه باشد زوال نداشته باشد. 

سوم: قدرتى که دارم پيرى در او ديده نشود. 

چهارم: حياتى که دارم مرگ نداشته باشد. 

مرد گفت: پس من از کسى که تمام امور در تحت قدرت او است دست بر نمى‏دارم و به شخص مثل خودم عاجز و محتاج است تکيه نمايم. 

ذوالقرنين گفت: کدام مخلوق بر اينها توانا است 

پير مرد گفت: پس من همراه آنم که توانا است يعنى پيروى خدا مى‏روم(2). 

ايمان هر چه قوى باشد بخدا نزديکتر مى‏شود گناه از ضعف ايمان است انسانى هست براى هزار تومان يک دروغ مى‏گويد انسان ديگرى است براى ده هزار تومان يک دروغ مى‏گويد...

اما شخصى هم پيدا مى ‏شود يک ميليون هم بدهيد بلکه ميليونها نفع داشته باشد خلاف نمى‏گويد و مخالف امر خدا انجام نمى‏دهد يعنى: امر خدا را مهمتر از همه چيز مى‏داند مثل: ابوذر (رضى الله عنه) که درباره آن گفته شده آسمان سايه نيفکند و زمين سنگينى را برنداشته از ابوذر راستگوتر اين عمل نيست مگر ايمان در حد اعلاء نسبت بخداوند تبارک و تعالى. . 

1- سوره 18 آيه 94 

2- آمالى شيخ صدوق ص 170