در زمان شاه صفوى سفيرى (که در علوم رياضيه و نجوم مهارتى تمام داشت و گه گاهى هم از ضماير و اسرار و اخبار غيبيه مى گفت ) از طرف دولت استعمارگر فرنگ به ايران آمد در آن زمان پايتخت ايران اصفهان بود وارد اصفهان شد تا که تحقيقى درباره ملت و اسلام کند و دليلى براى آن پيدا نمايد.
سلطان وقتى او را ديد و از خيالاتش آگاهى پيدا کرد تمام علماى شهر اصفهان را براى ساکت کردن و محکوم کردن آن شخص خارجى دعوت نمود، که از جمله آنها مرحوم آخوند ملامحسن فيض کاشانى ( رضوان الله تعالى عليه ) که معروف به فيض کاشى بود حضور پيدا کرد.
حضرت آخوند کاشى رو به آن سفير فرنگى نمود و فرمود: قانون پادشاهان آن است که از براى سفارت مردان بزرگ و حکيم و دانا و فهميده و با سواد را اختيار مى کنند.
چطور شده که پادشاه فرنگ آدمى مثل تو را انتخاب کرده ؟!
سفير فرنگى خيلى ناراحت شده و بر آشفت و گفت : من خودم داراى علوم و سرآمد تمام علم ها مى باشم آن وقت تو به من مى گويى ، من حکيم و دانا نيستم ؟!
مرحوم فيض کاشى فرمود: اگر خود را آدم دانا و فهميده و تحصيل کرده مى دانى بگو ببينم در دست من چيست ؟
سفير مسيحى به فکر فرو رفت و پس از چند دقيقه اى رنگ صورتش زرد شد و عرق انفعال بر جبينش پيدا شد .
مرحوم کاشى لبخندى زد و فرمود: اين بود کمالات تو که از اين امر جزئى عاجز شدى ؟ تو که مى گفتى از نهان و اسرار انسانها خبر مى دهم چه شد؟
سفير گفت : قسم به مسيح بن مريم که من متوجّه شده ام که در دست تو چيست و آن تربت از تربتهاى بهشت است ، ليکن در حيرتم که تربت بهشت را از کجا به دست آورده اى ؟!
مرحوم آخوند فيض کاشى فرمود: شايد در محاسباتت اشتباه کرده اى ! و قواعدى را که در استکشافات اين امور به کار برده اى ناقص بوده است ، سفير مسيحى گفت : خير اين طور نيست ، لکن تو بگو تربت بهشت را از کجا آورده اى ؟
مرحوم فيض فرمودند: آيا اگر بگو يم اقرار به حقّانيّت اسلام ميکنى ؟! آنچه در دست من هست تربت پاک آقا سيّد الشّهداء عليه السلام مى باشد.
سپس دست خود را باز کرد و تسبيحى را که از تربت کربلا بود، به سفير نشان داد و گفت : پيغمبر اسلام (ص ) فرمودند، کربلا قطعه اى از بهشت است . تصديق سخن توست ! تو خود اقرار کردى و گفتى ، قواعد و علوم اين حديث من خطاء نمى کند و حديث پيغمبر(ص ) را هم در صدق گفتارش اعتراف کردى ، و پسر پيغمبر ما در اين تربت که قطعه اى از بهشت است ، مدفون است اگر غير اين بود در بهشت و تربت آن مدفون نمى شد، سفير چون قاطعيّت برهان و دليل را مشاهده کرد مسلمان شد.(41)
اى تربت پاک کربلاى تو حسين *** درد همه را دواى درمانگاهت
_____________________________
41-دار السلام - امالى شيخ.